• وبلاگ : حرفهايم براي تو
  • يادداشت : حرفهاي تكراري من....
  • نظرات : 3 خصوصي ، 11 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام شكوفه جان

    من شرمندم كه دير به دير ميام

    متنت برا من هم خاطره انگيزه

    به قول شاعر امروز هم گذشت به هر سختي بود

    در انتظار محنت فردا نشسته ام

    بازم پيشم بيا

    با سلام و عرض ادب
    براي چشم خاموشت بميرم
    کنار چشمه نوشت بميرم
    نمي خواهم در آغوشت بگيرم
    که مي‌خواهم در آغوشت بميرم


    واقعاْ وبلاگ قشنگي داري
    فيلتر شکنهاي توپ خواستي به ما سر بزن

    سلام نازنينم.منم پس از مدتها بروزم....

    خوشحال ميشم بياي پيشم

    + زهرا 
    بايد عاشق شد و خواند
    بايد انديشه كنان پنجره را بست و نشست
    پشت ديوار كسي مي گذرد مي خواند
    بايد عاشق شد و رفت
    چه بيابانهايي در پيش است
    رهگذر خسته به شب مي نگرد
    مي گويد : چه بيابانهايي بايد رفت
    بايد از كوچه گريخت
    پشت اين پنجره ها مرداني مي ميرند
    و زناني ديگر
    به حكايت ها دل مي سپرند
    پشت ديوار كسي درياواري بيدار
    به زنان مي نگريست
    چه زناني كه در آرامش رود
    باد را مي نوشند
    + زهرا 
    گل من پرنده يي باش و به باغ باد بگذر
    مه من شكوفه يي باش و به دشت آب بنشين
    + زهرا 

    راستي اين شعر كه اينجا توي كامنت ها گذاشتي خيلي قشنگه .

    قبلا هم از كسي شنيدم .

    اولش هم گفته بود :

    در من زنداني ستمگري است كه به آواز زنجير ها خو نمي گيرد

    من با نخستن نگاه تو آغاز شدم .........

    + زهرا 

    سلام

    خوبي؟

    من يكي كه جمعه از صبح تو فكر بودم كه بيام خونه تون. اما خوب بابات نبود . گذاشتم براي يه وقت ديگه .

    راستي من الان پست هاي قبلي ات را هم خوندم . راجع به اون دختر كه گفتي . فكر كنم همين است كه من هم شنيدم . از فاميل هاي يكي از همكارامه . نمي دونم مي دوني آخرش چي شد يا نه ؟ . بعد مدت ها جسدش را از توي رودخونه پيدا كردند . البته اميدوارم ناراحتت نكرده باشم اما گفتم اطلاعاتت كامل بشه .

    تو با نخستين شعرم آغاز شدي و من با نخستين نگاه تو ،اي لحظه جاويد پس از مرگ؛ واي نجابت راستين يك نگاه، تعبير خوابهاي مرا پاياني باش.

    آن زمان كه گنجشكهاي از پيله رسته به كلاغهاي پير خسته مي مانندو جمجمه هاي

    ميان تهي به جنبش انديشه مي خندند. آن زمان كه از مردانگي جز نامي نماند ،واز

    زن بودن جز نقابي تنها ؛ دستهاي توست كه چون ريشه مي دود در دل خوابي .

    هركه رفت...
    پاره اي از دل ما را با خود برد...
    اما... كه او با ماست....
    او كه نرفته است....
    از او بپرسيد ؟؟
    كه چه ميكند با دل ما؟!

    راستي يادم رفت بگم من به روزم يه سري بزن ...

    باباي...

    سلام قبل از همه بگم كه اوووووووووووووووول شدم

    بعد خوب خوبي خانومي؟

    خوب مي خواستي روز جمعه بياي اون طرفا كه ما هم بوديم اونقدر سرت گرم مي شد كه نمي دوني پري و ليلا هم بودند تازه .

    راستي يادم رفت بگم اگه بودي ديروز و امروز يه بدن درد حسابي مثل الان من داشتي .

    جريانش رو بعدا برات مي گم ولي حيف شد نبودي