RSS
خانه شناسنامه پست الکترونیک مدیریت وبلاگ من موضوعات وبلاگ من اشتراک در خبرنامه
لوگوی وبلاگ من لینک دوستان من مسافر اگر چشمان من دریاست توی فانوس شبهایش اوقات شرعی مطالب بایگانی شده تابستان 1385 بهار 1385 زمستان 1384 آهنگ وبلاگ من وضعیت من در یاهو یــــاهـو |
تنها دلیل زندگیم....
نویسنده: شکوفه(پنج شنبه 85/5/19 ساعت 12:55 صبح)
سلام به همه دوستان. بالاخره با یک غیبت طولانی اومدم، البته امیدوارم فراموشم نکرده باشید. خودمم می دونم خیلی دیر اومدم .اما باور کنید این مدت حتی حوصله باز کردن وبلاگم رو هم نداشتم. البته دلیلش فقط وفقط برای خودم موجه است وبس. هیچکس دلایل کارم رو قبول نداره. هر وقت این وبلاگ رو آپ می کردم خسته و وامونده بودم. یعنی توی شرایط روحی خوبی نبودم. واز اول تا آخرش رو که نگاه می کنم همه یک غمنامه است وبس . واز این بابت از همه معذرت می خوام. اما اینبار با همیشه خیلی فرق می کند. مدتها بود منتظر یک اتفاق بودم. همه روزها وشبهام با فکر اینکه آخرش چی میشه پر شده بود. روزها برام خیلی سخت می گذشت. خیلی سخته که احساس کنی همه زندگیت ، عمرت داره فنا میشه، وهیچ کاری هم از دستت ساخته نیست بغیر از دعا کردن، التماس کردن ، اشک ریختن و.... . تازه اونم باید طوری باشه که کسی متوجه حالت نشه چون اونها هم به قدر کافی اذیت می شدند. اما چی بگم؟! به معجزه اعتقاد دارید؟ من اعتقاد پیدا کردم هر چند که هنوز وضعیتم صد در صد مشخص نشده اما نسبت به قبل خیلی بهتر شده. باورتون نمیشه که یک شبه یک سد بزرگ از سر راهم کنار رفت. باورم نمی شد حتی الان هم برام غیر قابل باوره. دوست داشتم وقتی میام خوش خبر باشم و حرف تازه ای برای گفتن داشته باشم.دوست نداشتم مثل قبل با کوله باری از غم بیام وخدا رو شکر که همه چیزدرست شد. همه اون چیزی که مدتها از خدا خواستم یک شبه به دستم رسید. خیلی وقت بود توی بلاتکلیفی دست وپا می زدم، معلق مونده بودم تو هوا ونمی دونستم آخرش چی میشه؟ به بازگشت به اون زندگی جهنمی اصلا فکر نمی کردم فقط وفقط رهایی از همه قید وبندهایی که زندگی به دست و پام بسته بود برام آرزویی شده بود. البته اینو هم بگم که برای رسیدن به منتهای آرزویی که داشتم باید چند روزی صبر کنم. شاید تا 24-25 مردادماه. تا اون روز هم روزهام خیلی کند می گذرد. اما به قول معروف "این نیز بگذرد..." خیلی دوست دارم همون روز تولدم اون خبر خوش رو بشنوم که به قول دوستان میشه] تولدی دوباره[. و واقعا همینطوره، تولدی دوباره منتها با کوله باری از تجربیات تلخ وشیرین. برایم دعا کنید که 25مرداد ماه قاصدک خوش خبرزندگیم خبر بیارد که همه چیزاون زندگی تموم شد، همه اون سختی ها، همه اون سوختنها وساختنها، امیدوارم همه آدمهای این کره خاکی به هر چیزی که براشون یادآور راحتی وخوشکامی است برسند. خدایا شکرت می کنم به خاطرهمه اون چیزهایی که بهم دادی. اگه هم بهم سخت گذشت در عوض تجربه ای سنگین برای تمام زندگیم برایم به ارمغان آورد. تجربه ای که اگه اون زندگی نبود هیچوقت بدستش نمی آوردم هر چند که این تجربه به قیمت گزافی به دست اومد اما بازم شکر.... خدایا دوستت دارم، خیلی وقتها فکر می کردم حتی صدایم را هم نمی شنوی ، اما حالا برام ثابت شد خیلی مهربونتر از اون چیزی هستی که در تصور ماست. دوستت دارم! تا دلت بخواد..... پروردگارا رایحه ی نگاه لیلایی تو بر کویرستان جانمان، التهاب عشق و تشنگی شکوفه های عاطفه را سیراب می گرداند و زلال باران و صفای دریا دلان را عطایمان می کند و ما را با نماز سحر حرم نشینان درگاهت همراز می سازد. «تقدیم به تو که در سخت ترین شرایط همراهم بودی . بودن تو تنها دلیل بودنم بود.» به سنگ صبور همه لحظات تنهایی ام : شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟! تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا ؟! تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا ؟! کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا ؟! تو اقیانوس موج آماج راهم می شوی آیا؟! تو تصحیح تمام اشتباهاتم می شوی آیا ؟! به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا؟! برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا؟! تو در صبح اساطیری پگا هم می شوی آیا ؟! برای حرف نجوا، نعره چاهم می شوی آیا ؟! به پاس اشکهایم عذر خواهم می شوی آیا ؟! و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا؟!
|